خرید دارو از تهران
دیروز ساعت 2 صبح برای خرید دارو رفتم ترمینال تا با ماشین های شب رو برم تهران برای آمیتیس دارو هاشو بخرم روز قبلش تمام دارو خونه های تهران زنگ زدم تا یک دارو خونه پیدا کردم که داشت هول هولکی سریع راه افتادم تا شش صبح اونجا باشم قبل از همه بخرم چون مسئول داروخانه گفت شاید فردا تمام بشه من برای امروز میگم داریم. شب تو ماشین خدا خدا می کردم امشب تمام نشه تا فردا داشته باشه خلاصه تو اتوبوس نگران بودم از طرفی به محل کارم قبلش خبر نداده بودم که فردار سر کار نمی ام فقط بایک پیامک اطلاع داده بودم گفتم هر چی شد شد ماشین نبردم چون شب خوابم می برد احتمال تصادف داشت تا رسیدم ترمینال جنوب مترو استگاه هفت تیر ................ داروخریدم دیدم تهر...
نویسنده :
مادر
18:56
کم شدن دارو
داروهای که خرید کرده بودیم تمام شده بود به دکتر گفتم دوباره نسخه بنویسه آخه آمیتیس خانم تا یک مدتی باید دارو مصرف کنه دکتر نسخه که نوشت گفتم یک سوال از دارو خانه های اراک کنم ببینم دارن یا نه البته می دونستم این اراک ما فقط الودگی داره از دارو ماشالله خبری نیست دیدم بله خبری نیست گفت نداریم دیگه تجربه ما زیاد شده گفتم قبل از اینکه برم قم از دارو خانه های قم هم سوال کنم زنگ زدم دیدم بله دار اونجاهم نداره چند تا دارو خانه زنگ زدم دیدم نداشتن به دانشگاه علوم پزشکی قم قسمت غذا دارو زنگ زدم گفتم آقا ما دارو ... می خوایم گفت شرکت که می اورده تمام کرده و نداریم زنک بزنید تهران زنگ زدم اطلاعات تهران شماره داروخانه ها رو یکی یکی گرفتم زنگ زدم همگی ند...
نویسنده :
مادر
21:44
نتیجه گیری یک پیگیری بیمه ای
چند روز پیش از بیمه پارسیان اراک تماس گرفتن گفتند که مدارکتون بیارید تا برایتون پول برداخت کنیم گفتیم چطور گفتن از تهران مجوز گرفتیم که آمیتیس خانم باز زیر پوشش بیمه باشه گویا شهرداری مهاجران این مسئله پیگیری کرده نتیجه گرفتن ماهم با توجه به سقف قرداد فاگتورها رو بردیم تا مبلغ فاکتور ها رو دریافت کنیم حالا منتظریم ببینیم چیزی پرداخت میشه یا نه ؟ در این امر چند تا نکته به نظرم میرسه که باید بگم من نمی دونم چه چیزی شهردار مهاجران رو مجاب کرد که این مسئله اینطوری پیگری کنه ولی باید بگم حرکتی ایشون انجام دادن جای تشکر داره دوم از دیگر پرسنل مخصوصا مسئول امور اداری مالی که شخصا پیگیر شدن سپاس گذاری می کنیم و همچنین بچه های شهردا...
نویسنده :
مادر
18:17
داستان زیبای بیسکوییت سوخته
زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است! در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن...
نویسنده :
مادر
22:56
محبت استاد
همیشه تو ذهنم سوال بود که چرا بچه ها دانشگاه اراک(میدان شریعتی) همیشه تعریف دکتر علی اصغر قدیمی استاد برق دانشکده برق و رئیس تصحیلات تکمیلی دانشگاه اراک را همیشه خیلی خوب می کنند چه چیزی دکتر قدیمی را از دیگر استادان متمایز می کنه که این قدر طرف دار داره و اغلب دانشجویان همیشه تعریف تمجید از ایشون می کنند.در تابستان که من داشتم روی پایان نامه کار می کردم یک روز به استاد پیام دادم" استاد متاسفانه دخترم مریض هستش و من به سختی می تونم ادامه کار بدم باید بیشتر برای من وقت بگذارید "استاد گفت من الان مشهد هستم دعا می کنم باشه هماهنگ می کنیم همدیگر ببینیم خلاصه اینکه ایشون از مشهد که آمدند قراری گذاشتیم رفتیم پیش هم و در مورد پایان نام...
نویسنده :
مادر
18:14
اندکی صبر سحر نزدیک است
اندکی صبر سحــــــــــــــر نزدیک است... اندکی صبر سحر نزدیک است... ...
نویسنده :
مادر
17:21
روز امامت مبارک
ای غدیر خم که هستی روز بیعت با امام / بر تو ای روز امامت از همه امت سلام از تو محکم شد شریعت، وز تو نعمت شد تمام / ما به یاد آن مبارک روز و آن زیبا پیام . . . ...
نویسنده :
مادر
12:06