سلام یکی دو شب قبل آمیتیس خانم که خوابش نمی برد از من درخواست یک قصه کرد و چون تمام داستان هایی که براش گفته بودم تکراری شده بود کلی فکر کردم و به مغزم فشار آوردم که چه داستانی بگویم که تکراری نباشه . القصه ما یهو به یاد داستان رستم و سهراب افتادیم و شروع کردیم به گفتن این داستان که ... رستم پهلوان ایران بوده و قهرمان افسانه ای اینا رو گفتم که ذهنش نسبت به رستم بعدا خراب نشه و ادامه دادم ... داستان ازدواجش با تهمینه و به دنیا آمدن سهراب و قد کشیدنش و بزرگ شدنش و در نهایت نبردش با پدر یواش یواش رفتم به دوران بچگیم که من وقتی می خوابیدم مادربزرگ مرحومم این داستان را تعریف می کرد و می رسید به قسمت های مرگ سهراب که...