آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

خرید دارو از تهران

1392/8/20 18:56
نویسنده : مادر
438 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز ساعت 2 صبح برای خرید دارو رفتم ترمینال تا با ماشین های شب رو برم تهران برای آمیتیس دارو هاشو بخرم روز قبلش تمام دارو خونه های تهران زنگ زدم تا یک دارو خونه پیدا کردم که داشت هول هولکی  سریع راه افتادم تا شش صبح اونجا باشم قبل از همه بخرم چون مسئول داروخانه گفت شاید فردا تمام بشه من برای امروز میگم داریم. شب تو ماشین خدا خدا می کردم امشب تمام نشه تا فردا داشته باشه خلاصه تو اتوبوس نگران بودم از طرفی به محل کارم قبلش خبر نداده بودم که فردار سر کار نمی ام فقط بایک پیامک اطلاع داده بودم گفتم هر چی شد شد ماشین نبردم چون شب خوابم می برد احتمال تصادف داشت تا رسیدم ترمینال جنوب مترو  استگاه هفت تیر ................ داروخریدم دیدم تهران هوا ابری هست یک کم  مه داره بوی دود به مشامم میریسید فکر کردم مه هست شب که خونه دیدم مه،  مه نبوده آلودگی هوا بوده چون هوا ابری بود تشخیص ندادم دود یا مه خلاصه برگشتم ترمینال آمدم اراک

بدجوری نگران پیدا نشدن دارو بودم انشالله برای دفعه بعد کم بود دارو درست بشه آمین

 

نوشته بابا 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ترنم
21 آبان 92 11:18
خدا رو شكر دارو گيرتون اومد. به اميد همون روزي كه هيچ بيماري نگران داروهاش نباشه.
ویدا
21 آبان 92 17:22
دانی که چرا مهر جبین خاک حسین است؟ چون قبله ی دل پیکر صد چاک حسین است دانی که چرا چوب شود قسمت آتش؟ بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است دانی که چرا آب فراتست گل آلود؟ شرمنده زلعل لب عطشان حسین است دانی که چرا کعبه ی حق گشته سیه پوش یعنی که خدا هم عزادار حسین است