آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

تقدیم به تو با تمام عشق

    تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم  برای برفی که آب می شود تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت  تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به آرزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطر زیبایی لاله های وحشی  به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان برای بنفشی بنفشه ها  تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو ...
8 شهريور 1390

آمیتیس اخمو

 شیرینم جمعه همه خانواده به اتفاق عمو و عمه ها رفته بودیم پیک نیک مزرعه بابابزرگ به قول خودت بابابابابابا کلی من و بابا جونت رو متعجب کردی چون تنها جایی بود که اصلا بهونه نگرفتی و خیلی ساکت و جیگر بودی بعد گروه گروه دورت جمع می شدن و ازت می خواستن هنر نمایی کنی                                                               ...
8 شهريور 1390

آمیتیس عشق مامان و بابا

      فرشته... كودكي كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از ميان تعداد زيادي فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد كرد. كودك دوباره پرسيد: اما اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند. خداوند گفت: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود. كودك ادامه داد: من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقت...
8 شهريور 1390

اذان

قند عسلم حدود یک هفته ای است که تا می گیم الله اکبر دو تا دستاتو روی گوشهات میذاری و می گی ا اب یعنی الله اکبر خلاصه موذنی شدی برای خودت بابابزرگت کلی تعجب کرده و میگه این کارو از کجا یاد گرفته ما که نفهمیدیم موقعی هم که تلفن زنگ میزنه یه دستتو میذاری روی گوشت و یعنی داری با تلفن حرف میزنی باهوشم دیشب دو سه قدم کوچولو رو به تنهایی برداشتی و پریدی تو بغل بابا خلاصه اولین تاتی رو بهت تبریک میگم کامپیوترم چشمک زدن رو هم تازه یاد گرفتی تا میگیم چشت کو دو تا چشماتو محکم و تند تند رو هم میذاری و بعضی و قتا که تو بغل منی هی چشمک میزنی می خندی و اخم میکنی  ...
2 شهريور 1390

دنیای ما

آمیتیسم دلبندم تازگی ها هر کاری می کنیم تو عینا همون کارو تکرار می کنی مثلا ما سرفه می کنیم سرفه میکنی می خندیم می خندی الکی گریه می کنیم تو هم صدای گریه رو از خودت در میاری خلاصه نمی دونی چه هنرمندی شدی آ کارهای جدیدت 1 وقتی بابایی می گه حسین جانم سینه می زنی و یه صدای خوشگلی در میاری و مثلا می گی حسین جانم                                                       ...
19 مرداد 1390

اولین ماه رمضانت مبارک

قند عسلم بهترینم اولین تجربه ماه مبارک رمضان را بهت تبریک میگم پارسال این موقعها همش من در تب و تاب بودم روز شماری می کردم زودتر به دنیا بیایی البته یه دور هم قرآن را توی این ماه مبارک ختم کردم و امسال هم به شکرانه لطف خداوند برای بخشش تو به ما نذر کرده ام یه ختم قرآن تو ماه مبارک داشته باشم عزیز دلم تو یکی یه دونه چراغ خونه به هر نینی کوچولو می رسی می گی نی نی به عروسکاتم میگی نینی  آخه عزیز دلم تو خودت نی نی هستی                                    &...
10 مرداد 1390