آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

آميتيس و بيماري

1392/2/15 13:40
نویسنده : مادر
419 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزترينم

سلام نميدونم اين خاطره رو كه برات مي نويسم چه حسي داري فقط ميخوام بدوني كه به من خيلي سخت گذشت جمعه 6/2/92 ( از اين به بعد تاريخها رو مي زنم ) دمدماي غروب بعد از رفتن عمه رضوان بود كه چون نخوابيده بودي خوابت گرفت و خوابيدي يه ساعت بعد با صداي جيغت از خواب پريدي و تا آخر شب بهونه گير بودي  هر از گاهي مي گفتي آي دلم آخ تا ساعت 3 نيمه شبم بيدار بودي يك ساعت بعد صداي ناله هايت بلند شد و بهت كه دست زدم ديدم تب شديدي داري خلاصه تا صبح پاشويه ات كردم نگران و شربت ايبوپروفن و صبحم مرخصي تلفني بعدشم ساعت 8.5 يك دفعه دل درداي شديدت شروع شد و خلاصه آه و گريه هاي شديدت و منم نميونستم چيكار كنم و هر شربتي مثل ديسيكلومين و دايمتيكون و هر چي كه مي دونستم و ليست كرده بودم و داده بودم بابايي بخره رو به خوردت دادم ولي تو يه لحظه هم ساكت نشدي و خلاصه من مونده بودم كه چيكار كنم انگار كه تمام انواع ويروس گاستروآنتريت نيت كردن كه يه بار سر به روده هاي تو بزنن تا اينكه بعد از ظهر ساعت 3.5 بودم كه گرفتمت بغل و بردمت دكتر اينقدر تو مطب آه و ناله كردي كه بدون نوبت اولين نفر ما رو فرستادن داخل و بعد دكتر سريع گفت كه تو بيمارستان بايد بهت سرم تزريق بشه و خلاصه سريع به بيمارستان رفتيم

تو هم همش تو راه گريه مي كردي خلاصه براي سرم تزريق كردن شش جا از دستاتو سوراخ كردن تا به زور تونستن رگ پيدا كنن اينقدر من گريه كردم كه خدا بدونه آخرش منو از اتاق بيرون كردن تا اين صحنه ها رو نبينم و بي تابي نكنم و تو فرياد مي زدي ماماني و من جيگرم كباب مي شد خلاصه نمي دوني چه زجري رو تحمل كردي و كردم

بعد حالت كمي بهتر شد و به خونه رفتيم آخراي شبم تقريبا حالت بهتر شد چقدر شبي كه خوب بودي خدا رو شكر كردم  خيلي دوست دارم عزيز دلم ايكاش خدا هر بيماري رو كه مي خواست به تو بده به جاش به من مي داد تا تو اين همه زجر نكشي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان شایلین
10 اردیبهشت 92 11:52
سلام مامانی. خوبی؟آمیتیس خوشگلمون چطوره؟الهی بمیرم خیلی ناراحت شدم. وقتی میخوندم یاد تعطیلات عید امسال و مریضی شایلینم افتادم و اشکام سرازیر شددرکت میکنم خیلی حس بدیه. پرستارا هم که انصاف ندارن همینجوری هی سوزن میزنن تا یکی بگیرهخدا کنه دیگه هیچوقت هیچ بچه ای مریض نشه دخترای گل ما هم همینطور. من هنوزم که هنوزه تو شوک اونروزا هستم. خدا آمیتیس جونو حفظ کنه. ببوسش از طرف من و شایلین
مامان شایلین
10 اردیبهشت 92 14:33
سلام مامانی. عزیزم من کارمند دانشگاه تهران هستم همسرم هم شرکت خصوصی کار می کنه. مترجم هم هست.منم دوس دارم باهاتون دوس بشم و از تجربیات هم استفاده کنیم .ما هم شما رو دوس داریم آمیتیس خوشگلم و مامانی مهربونننننننننننن.مامانی شما ساکن تهرانین؟راستی اگه میتونید یه عکس از خودتون هم بذارین تو وب.


مامان کوروش
10 اردیبهشت 92 14:39
سلام عزیزم خدا بد نده الان بهتره آمیتیس گلم خیلی ناراحت شدم وای این گریه بچه وقتی دارن رگ پیدا میکنن چقدر بده من هنوزم از فکر اون روز کوروش اعصابم بهم میریزه امیدوارم هیچ بچه ای مریض نشه و نخواد این درد رو تحمل کنه روز مادر رو هم به شما مادر مهربون تبریک میگم
مامان شایلین
11 اردیبهشت 92 12:20
سلام عزیزم مرسی مامانی روز شما هم مبارک. ایشالا سایه ات همیشه بالا سر آمیتیس خوشگلم باشه.***************** آمیتیس نانازو ببوسس







مامان هوراد
15 اردیبهشت 92 13:58
آخي عزيزم خيلي ناراحت شدم خدارو شكر كه خوبه خيلي بايد مواظب اين ني ني ها بود آخه خيلي كوچولوئن بميرم براشون دوست دارم دختر گلم
بایوتک
9 خرداد 92 9:42
با سلام براي تبادل لينک ،رتبه بهتر جستجو در گوگل و افزايش بازديد ، ما را با نام "نرم افزار حسابداري قرض الحسنه" و آدرس www.biotechsoft.blogfa.com بصورت پيوندهاي وبلاگتان معرفي نماييد سپس در نظرات وبلاگمان اعلام نماييد تا ما هم شما را معرفي کنيم ويا کد زير را در قالب وبلاگ خود درج نماييد و اطلاع دهيد تا ما نيز اين کار را انجام دهيم window.open("http://biotechsoft.blogfa.com/post/26","","toolbar=YES, width=800,height=600,directories=YES,menubar=YES,scrollbars=yes"); گروه نرم افزاري بايوتک