چقدر زود می گذرد
دختر عزیزم
دیشب که به دفتر مشقت نگاه کردم یه لحظه رفتم یه زمان مبهم ، به یه تصویر تار که از ذهنم مونده تصویری که آنچنان رنگی هم نیست مثل تلویزیون های گذشته
کلاس اولم رو میگم روز اولی که به مدرسه رفتم و بعد از اینکه خانم رجایی که روحش غرق در رحمت پروردگار باشه اسمم رو خوند منم گفتم غایب و معلم لبخندی زد و گفت عزیزم وقتی هستی باید بگی حاضر
بعد تمرین یک یک بهمون داد و من تند تند نوشتم بعد زیرش معلم یه چیز نوشت من نمی تونستم بخونمش و خجالت می کشیدم بپرسم تعطیل که شدیم تا خونه رو دویدم و بعد از باباپرسیدم چی نوشته بابام گفت نوشته بیست هزار آفرین و من این اولین خاطره خوب و این معلم خوب تا ابد در ذهنم حک شد
عزیزم امیدوارم تو هم سرشار از این خاطرات خوب برای بچه هات باشی
در ضمن این پست رو تقدیم می کنم به معلمان خوب شهرمون و به خصوص معلمان کلاس اولی که دیروز در راه مدرسه در جاده روستایی بر اثر تصادف مینی بوس حاملشان با یک ماشین سنگین جان عزیز خود را فدا کردند
ای خالقان نور و درخشانی هزاران بار سپاس