آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

اولین تجربه

1392/9/12 0:40
نویسنده : مادر
467 بازدید
اشتراک گذاری

امروز وقتی خسته ، افسرده از چکاپ امیتیس خانم  برگشتم خانه، حسابی ناراحت از گریه های امیتیس خانم به خاطر چکاب یک لحظه تو اتاق رفتم استراحت کنم داشتم تنها به کارام و اتفاقات زندگیم فکر می کردم آخه امیتیس خانم با مامان خونه مادر بزرگ بودن من تو خونه تنها نمی دونم چی شد دستم رفت به گوشی داشتم گوشی نگاه می کردم یک دفعه گوشیم شروع کرد به زنگ زدم نگاه کردم دیدم استادم دکتر هستش که با من تماس گرفته خیلی تعجب کردم که این موقع شب چکارم می تونه داشته باشه خلاصه جواب تلفن دادم بعد از احوال پرسی از خودم و آمیتیس خانم گفت یک داشجو ارشد در دانشگاه اراک دارم که پایان نامه شو با من داره من استاد راهنماش هستم گفت برای استاد مشاور شما با ما همکاری می کنید من گفتم استاد آخه دانشگاه قبول می کنه من تازه درسم تمام شده گفت بله صحبت کردم قبول می کنند منم که تا به حال تجربه رسمی نداشتم که دانشجوی کارشناسی ارشد داشته باشم خیلی برام جالب بود که قبول کنم البته چند داشجو هدایت کردم برای دفاع ولی رسمی نبود و برای اولین بار قراره پای پورپوزال یک داشجوی ارشد (دولتی) امضاء بزنم دکتر گفت یک پروژه هم دانشگاه اراک داریم که اگر دوست داشته باشی برای ساخت این پروژه با هم همکاری کنیم که با این حال احوال من امشب طوری دیگه شد امید دوباره برام زنده شد.

با تشکر بابا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان شایلین
14 آذر 92 22:45
سلام خیلی خیلی بهتون تبریک میگم.ایشالا به زودی اسمتون به عنوان استاد راهنما و مشاور تو پایان نامه خیلی از دانشجوها خواهد بود واقعا خسته نباشید.آمیتیس به وجود بابا مامان موفق و فداکارش خیلی افتخار خواهد کرد.از طرف من ببوسیدش.
مامان ترنم
21 آذر 92 9:10
تبريك مي‌گم. شما بعد از اين همه اذيت شدن و تحمل اون شرايط سخت واقعا لازم بود كه دوباره روحيه بگيريد. خدا رو شكر كه خيلي خوب كارها براتون پيش مي‌ره . موفق باشيد.