آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

تفال دخملی به دیوان خواجه شیراز

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد   یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار   صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل   شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز   نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد جام می و خون دل هر یک به کسی دادند   در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود   ...
20 تير 1393

الهی ...

گاهی اوقات یه متنی ، یه حرفی ، یه شعری یا یه آهنگی بدجور با دلت همخونی داره مثلا یه وقت تلویزیون رو روشن می کنی یه جمله ای می شنوی یا یه آیه ای است که دقیقا حرف دل آدمو می زنه القصه ، ما دیروز داشتیم از سر کار بر می گشتیم و پامون رو گاز و سرعت بالای صد تا که پپشت یه کامیون رسیدم و درحال چراغ و بوق برای سبقت که جمله پشت کامیون بدجوری منو به فکر فروبرد نوشته بود الهی گاهی نگاهی ، خیلی خیلی قشنگ بود یهو چشام پر اشک شد چقدر عرفانی بود این جمله یاد معلم ادبیات دوران پیش دانشگاهیمون افتادم ، خانم بردیده ، که اصالتا اهل سرزمین ادب شاهرود بود هر وقت این جمله خواجه عبدالله انصاری رو تو کلاس می گفت که الهی بساز کار من و منگر به کردار من ...
6 تير 1393

آمیتیس کوچولوی منتظر

دخترم گوهر یکدانه هستی ام سلام امروز که با کمی تاخیر ( به خاطر جلسه کاری )از سر کار برگشتم با دیدن یک صحنه بسیار بسیار زیبا تمام خستگی از وجودم بیرون رفت جلوی مغازه همسایه روی پلکان یه خانوم کوچولوی خیلی ناز با چادر نماز به همراه مادر بزرگ منتظر نشسته بودند تا مامانی بیادش نمیدونی با دیدنت چه لذتی بردم قربونت برم کوچمولوی من راستی این روزا من و بابایی با یه معضل بزرگ مواجه شدیم اونم افزایش حجم اسباب بازیات که دیگه من و بابایی جایی براشون به فکرمون نمیرسه روی تخت و تو کمد روی کمد و این ور و اونور دوست دارم نازنازی ...
21 خرداد 1393

اعتراف به یک حقیقت

این چند وقت که بابای به اتفاق مادر بزرگ آمیتیس خانم مسئولیت نگهداری آمیتیس خانم را بر عهده گرفتیم باید بگم کار خانم ها تو نگهداری بچه چقدر سخت هست دیگه ازحال افتادم دایما باید برم دستورات خانم کوچولو اجرا کنم بابا اب بیار ، کلام کو، کیف بیار، ببرم بیرون دوری بزنیم،.... خلاصه دستور پشت دستور دیگه از جون افتادم بچه داری واقعا جزوء مشاغل سخت هست. نوشته بابا ...
4 خرداد 1393

شروع دوباره زندگی

سلام بالاخره بعد ده ماه مامان آمیتیس دوباره به کار برگشت و کار بابا خیلی بیشتر شد چون باید بیشتر مواظب آمیتیس خانم باشم البته در این بین باید تشکر فراوان از بابا بزرگ ها و مامان بزرگ ها که در این مدت جانانه کمک کردن و ما رو مورد حمایت خودشون قرار دادن بکنیم چون اگر کمک آنها نبود واقعا خیلی خیلی کار برای ما سخت می شد. در زندگی بالا و پایین های زیادی وجود داره منتها باید با صبر و تلاش مشکلات پشت سر گذاشت نوشته بابا. ...
30 ارديبهشت 1393

زمین خوردن آمیتیس

چند روز پیش آمیتیس خانم از بیمارستان که برمی گشتیم جلوی در خونه خورد زمین دست راستش مختصری ترک برد حسابی متورم شد بردیم بیمارستان گچ .........دو روز بیمارستانم بستری شد خلاصه الان دستش تو گچ هست. داستان بیمارستان رفتن آمیتیس خانم به دلایل عجیب غریب اتفاق می افته انشالله که همه بیماران از دکتر بیمارستان رهای یابند از جمله آمیتیس ناز ما ...
17 ارديبهشت 1393