آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

تدریس در دانشگاه

بعد مدتی که دیگر علاقه به تدریس نداشتم، روحیه علم جویی و علاقه باعث شد، تدریس در دانشگاه شروع کنم، امیدوارم بتوانم همچون اساتید خودم رسالت علم آموزی را به جوانان وطنم خوب ایفا کنم، جا دارد دست استادهای خودم که در انگیزش تحصیلی بنده نقش به سزایی داشتند بفشارم و از آنها سپاس گذاری کنم.  نوشته بابا ...
21 بهمن 1393

وایبر

نفسم یه مکالمه کوتاه بین من و تو دیشب بود که حیفم اومد اونو خاطره نکنم آمیتیس : مامان خدا کجاست ؟ مامانی : همه جا اون بالا بالاها آمیتیس : اگه اون منو میبینه منم میخوام اونو ببینم مامانی : نه مامان هیچکس نمی تونه اونو ببینه آمیتیس : پس مامان عکسشو بزار تو وایبر ببینمش یه پیشنهاد واسه نی نی وبلاگی ها : خواهش میکنم مامان و باباهای محترم بیاییم به همراه فرزندامون واسه اومدن بارون دعا کنیم چون دعای بچه ها حتما مستجابه ...
21 بهمن 1393

گاهی ...

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود  گاهی بساط عیش خودش جور می شود     گاهی دگر، تهیه بدستور می شود  گه جور می شود خود آن بی مقدمه    گه با دو صد مقدمه ناجور می شود  گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است                  گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود  گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست              گاهی تمام ...
12 بهمن 1393

یک سوال؟

بعضی روزها وبلاک آمیتیس خانم  بازدید کنندگان خیلی زیاد میشه مثل امروز یکشنبه نمی دونم چه اتفاقی می افته که یک دفعه امار سایت بالا میره دوستان اگه محبت کنند نظر بذارند و بگند چند بار باز دید  می کنند ، یا  دلیل باز دیدشان چیه ، یا چیزی که بدونیم دلیل اaستقبال چیه خوشحال می شیم  با تشکر بابای آمیتیس.
21 دی 1393

فکر کردن آمیتیس

تازگیها آمیتیس خانم خیلی فکر می کنه دائما میگه بابا برو بیرون می خوام فکر کنم منم می گم بابا نمیشه منم باشم تو اتاق شما هم فکر کنید میگه نه بابا نمیشه فکر کرد، باید بری بیرون ، منم بیرون می رم وقتی یواشکی نگاه می کنم می بینم دستش رو زیر چونش گذاشته فکر می کنه خلاصه کلی دخترم مشغولیات ذهنی پیداکرده نوشته بابا ...
19 آذر 1393

گککککمنمتتنتتنح

سلام اول از همه دوستان مهربان که جویای حال و احوال ما بودند مخصوصا مامان شایلین جونم تشکر می کنم امیدوارم همیشه سالم و خوشحال باشین راستش رو بخواین چند وقتیه که برای نوشتن اصلا حسش نیست دستمون به کی برد ببخشید به قلم نمی ره دلیلش هم بماند حال آمیتیس خانم خوبه و الآن داره یه فیلم رو با دقت نگاه میکنه و طبعا منم باید کنارش بشینم تا تمام دیالوگها رو حفظ کنیم که وقتی فیلم تمام شد تمام فیلم رو  دوباره بازی کنیم آمیتیس نقش اول مرد و منم .... خلاصه هر چی باهاش صحبت می کنیم که بابا تو یه دختری یه دختر ناز ، یه فرشته ، هرگز نمی پذیره میگه حرفم یک کلام من پسرم و منم نمی دونم شایدم حق داره وقتی حال زنها رو می بینه هرگز ...
8 آذر 1393