آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

تقدیم به تو با تمام عشق

    تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم  برای برفی که آب می شود تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت  تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به آرزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطر زیبایی لاله های وحشی  به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان برای بنفشی بنفشه ها  تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو ...
8 شهريور 1390

آمیتیس اخمو

 شیرینم جمعه همه خانواده به اتفاق عمو و عمه ها رفته بودیم پیک نیک مزرعه بابابزرگ به قول خودت بابابابابابا کلی من و بابا جونت رو متعجب کردی چون تنها جایی بود که اصلا بهونه نگرفتی و خیلی ساکت و جیگر بودی بعد گروه گروه دورت جمع می شدن و ازت می خواستن هنر نمایی کنی                                                               ...
8 شهريور 1390