مروارید من آمیتیس
صدف
قطره ای در صدفی پنهان شد رفته رفته به صدف مهمان شد
در نهانخانه تاریک صدف محرم راز شد و عریان شد
چند روزی که گذشت ، دید منزل تنگ است
در و دیوار صدف چون سنگ است
کمی آزرده شد ، از خود پرسید علت آمدنم اینجا چیست
قطره ها آزادند ، در دل موج زمان فریادند
من چرا در قفسم ، بند آمد نفسم
چیست معنای خود آزاری من چیست بیماری من
اگرم روزنه ای باز شود ، دور شوم ساکن منطقه و روشنی و نور شوم
صدف آهسته شنید این نجوا
گفت ای کودک خرده دریا
شکوه کم کن که در این بحر عمیق ما نگردیم به کس یار و شفیق
ارزشت بیشتر از شبنم نیست مثل تو در دل دریا کم نیست
ما به کس در دل خود جا ندهیم
تا ندانیم که ارزش دارد ، بی جهت منزل و معوا ندهیم
اگر امروز تو در سینه ما پنهانی یا به قول خودت افتاده در این زندانی
نکن از بخت شکایت که بدون تردید
تو در این خانه تاریک شوی مروارید