آمیتیس
فکر کردن آمیتیس
تازگیها آمیتیس خانم خیلی فکر می کنه دائما میگه بابا برو بیرون می خوام فکر کنم منم می گم بابا نمیشه منم باشم تو اتاق شما هم فکر کنید میگه نه بابا نمیشه فکر کرد، باید بری بیرون ، منم بیرون می رم وقتی یواشکی نگاه می کنم می بینم دستش رو زیر چونش گذاشته فکر می کنه خلاصه کلی دخترم مشغولیات ذهنی پیداکرده نوشته بابا ...
نویسنده :
مادر
21:59
گککککمنمتتنتتنح
سلام اول از همه دوستان مهربان که جویای حال و احوال ما بودند مخصوصا مامان شایلین جونم تشکر می کنم امیدوارم همیشه سالم و خوشحال باشین راستش رو بخواین چند وقتیه که برای نوشتن اصلا حسش نیست دستمون به کی برد ببخشید به قلم نمی ره دلیلش هم بماند حال آمیتیس خانم خوبه و الآن داره یه فیلم رو با دقت نگاه میکنه و طبعا منم باید کنارش بشینم تا تمام دیالوگها رو حفظ کنیم که وقتی فیلم تمام شد تمام فیلم رو دوباره بازی کنیم آمیتیس نقش اول مرد و منم .... خلاصه هر چی باهاش صحبت می کنیم که بابا تو یه دختری یه دختر ناز ، یه فرشته ، هرگز نمی پذیره میگه حرفم یک کلام من پسرم و منم نمی دونم شایدم حق داره وقتی حال زنها رو می بینه هرگز ...
نویسنده :
مادر
22:51