آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

آمیتیس کوچولوی منتظر

دخترم گوهر یکدانه هستی ام سلام امروز که با کمی تاخیر ( به خاطر جلسه کاری )از سر کار برگشتم با دیدن یک صحنه بسیار بسیار زیبا تمام خستگی از وجودم بیرون رفت جلوی مغازه همسایه روی پلکان یه خانوم کوچولوی خیلی ناز با چادر نماز به همراه مادر بزرگ منتظر نشسته بودند تا مامانی بیادش نمیدونی با دیدنت چه لذتی بردم قربونت برم کوچمولوی من راستی این روزا من و بابایی با یه معضل بزرگ مواجه شدیم اونم افزایش حجم اسباب بازیات که دیگه من و بابایی جایی براشون به فکرمون نمیرسه روی تخت و تو کمد روی کمد و این ور و اونور دوست دارم نازنازی ...
21 خرداد 1393

اعتراف به یک حقیقت

این چند وقت که بابای به اتفاق مادر بزرگ آمیتیس خانم مسئولیت نگهداری آمیتیس خانم را بر عهده گرفتیم باید بگم کار خانم ها تو نگهداری بچه چقدر سخت هست دیگه ازحال افتادم دایما باید برم دستورات خانم کوچولو اجرا کنم بابا اب بیار ، کلام کو، کیف بیار، ببرم بیرون دوری بزنیم،.... خلاصه دستور پشت دستور دیگه از جون افتادم بچه داری واقعا جزوء مشاغل سخت هست. نوشته بابا ...
4 خرداد 1393

شروع دوباره زندگی

سلام بالاخره بعد ده ماه مامان آمیتیس دوباره به کار برگشت و کار بابا خیلی بیشتر شد چون باید بیشتر مواظب آمیتیس خانم باشم البته در این بین باید تشکر فراوان از بابا بزرگ ها و مامان بزرگ ها که در این مدت جانانه کمک کردن و ما رو مورد حمایت خودشون قرار دادن بکنیم چون اگر کمک آنها نبود واقعا خیلی خیلی کار برای ما سخت می شد. در زندگی بالا و پایین های زیادی وجود داره منتها باید با صبر و تلاش مشکلات پشت سر گذاشت نوشته بابا. ...
30 ارديبهشت 1393

زمین خوردن آمیتیس

چند روز پیش آمیتیس خانم از بیمارستان که برمی گشتیم جلوی در خونه خورد زمین دست راستش مختصری ترک برد حسابی متورم شد بردیم بیمارستان گچ .........دو روز بیمارستانم بستری شد خلاصه الان دستش تو گچ هست. داستان بیمارستان رفتن آمیتیس خانم به دلایل عجیب غریب اتفاق می افته انشالله که همه بیماران از دکتر بیمارستان رهای یابند از جمله آمیتیس ناز ما ...
17 ارديبهشت 1393