بستنی خوردن آمیتیس در یک روز عصر تابستانی
دختر گلم عصر جمعه رفتم بیرون و برات بستنی خریدم کاکائو روش رو کندم دادمش بهت تا بخوری خودت هم تا آخرین ذره از اونو خوردی کلی کیف کردی و خندیدی ولی چشت روز بد نبینه کل لباسات به بستنی آغشته شده بود تمام دستات تا بالا و من بابایی کلی زحمت کشیدیم تا پاکش کنیم بیسکوییتت رو یکی به خونه کرده بودی خلاصه من یه ساعت زحمت کشیدم تا آثارش رو پاک کردیم
بابایی تعریف کرد روز پنج شنبه یواشکی دستتو تو قنددون کردی یه مشت قند برداشتی و گذاشتی توی دهنت که دیگه دهنت بسته نمی شده بعدا تا صدای سرفه ات رو شنیدن دویدن و دیدن که بععععله تو دهنت چه خبره و سریع به دادت رسیدن نیم ساعت بعد دیدن دهنت تکون میخوره و محکم بستیش خلاصه به زور یه تیکه سبزی از دهنت بیرون آوردن خلاصه یه جارو برقی شدی واسه خودت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی