لحظات
آمیتیس این روزها به پیش دبستانی میره و داره لحظات جدیدی رو تجربه می کنه .
آمیتیس : مامان امروز یکی از بچه های مهد دستش رو تو دهنش می کرد و به عروسک من میزد .
من : خوب بهش می گفتی کار بدیه .
آمیتیس : مامان گفتم ولی اون دوباره تکرار کرد .
من : خوب به خانم قنبری ( مدیر ) می گفتی بهش بگه .
آمیتیس : اون وقت خانم معلمم باهاش دعوا می کرد و بعد اون از من متنفر میشه
خوشحال شدم خیلی خوشحال چون دخترم زیراب زن نیست و از حالا طوری شخصیتش شکل گرفته که بدون اتکا به کس دیگه بخواد کسب بزرگی کنه یا کاراش رو پیش ببره همین که بتونه خودش گلیمش رو از آب بکشه برای من که خیییلییه همین که به احساسات دیگری احترام میزاره یا اینقدر بتونه گذشت داشته باشه که کسی رو ناراحت نکنه جای شکر فراوانی رو داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی