روزها
سلام
خیلی وقته که می خوام مطلب بزارم اما بنا به دلایلی وقت نمیشه
از آمیتیس خانم بگم که داره هر روز با روز قبلش هزاران هزار نمی دونم مقیاس تغییر چیه برفرض درجه باشه همون درجه داره تغییر می کنه از حرف زدناش تا فکر کردناش و بازی هاش و سطح توقعاتش .
دندون عقبیهاش که معروف به دندانهای 6 سالگی هستند دراومد البته یکیشون و اونم با هزار درسر اعم از تب و سردرد و آبسه که خدا رو شکر دکتر مهربونش به موقع به دادمون یعنی به داد اون دندون رسید
پیش دبستانی رو که خیلی نمیذارم بره از ترس سرماخوردگی های عجیب و غریب و خودم کمی باهاش کار می کنم
اهل تلویزیون دیدن که خیلی هست و از کیمیا و آهی گرفته تا عمو پورنگ و مستند زندگی کروکودیل ها همه رو میبینه و بعد در موقع لزوم عینا دیالوگها رو تکرار میکنه
راستی تا یادم نرفته بگم که آمی خانم داره شطرنج یاد میگیره و تقریبا با اصول کلیش داره آشنا می شه و بازی می کنه
از خودم هم بگم که تو نت دنبال قصه های مادربزرگ مرحومم می گردم و چندتایی از اونا رو پیدا کردم و دارم واسه آمیتیس اون قصه ها رو تعریف می کنم چون به حدی کیفیت داستان ها و کتاب داستان ها و برنامه های تلویزیونی کودک پایین اومده که گاهی اوقات من دلم به حال بچه ها میسوزه داستانهای ما کجا و داستانهای حالا کجا کارتونها و برنامه های زمان ما کجا و برای این بچه ها کجا همه جدیدا بدون هیچ مفهوم و نتیجه گیری خالی از مغز انگار که مغز ها هم خالی شده
خلاصه روزگارمان بد نیست
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دخترم قرمز و سبز
و خدایی که در این نزدیکیست